گفت‌وگو با یاسمن خلیلی‌فرد به مناسبت چاپ رمان تازه‌اش؛

مونا میری- یاسمن خلیلی‌فرد نویسنده 26 ساله‌ای است که فعالیت خود را با نوشتن نقد در مطبوعات سینمایی آغاز کرد. او حالا کارشناس ارشد کارگردانی سینما از دانشگاه هنر تهران و عضو انجمن منقدان و نویسندگان سینمایی است. رمان اول او «یادت نرود که‌...» (نشر چشمه) با استقبال بسیاری مواجه شد و پس از آن یک کتاب سینمایی با نام «نقش جنگ بر سینمای غیرجنگی ایران» را بر اساس پایان‌نامه فوق‌لیسانس‌اش نوشت که برنده جایزه بهترین کتاب از «جشنواره هنر و ادب مقاومت» شد و رمان جدید او «انگار خودم نیستم» به تازگی وارد بازار کتاب شده است؛ رمانی با حال و هوای «یادت نرود که...» اما به شدت پخته‌تر، کتابی که نویدبخش روند رو به رشد نویسنده جوانش است. گفت‌وگویی با این نویسنده ترتیب داده‌ایم که در زیر می‌خوانید.
کتاب جدید شما چند راوی دارد. چه شد که تصمیم گرفتید از این سبک روایی دشوار استفاده کنید؟
انتخاب هفت راوی قطعا یک ریسک بزرگ است. خانم فرشته نوبخت در نقدی که بر «یادت نرود که...» در ماهنامه «تجربه» نوشته بود گفته بود نوشتن «یادت نرود که...» با چنین حجم و موضوعی از ریسک‌پذیری نویسنده‌ جوانش سرچشمه می‌گیرد که ادعای درستی است. من بی‌پروا تجربه می‌کنم. ممکن است این تجربه جواب بدهد و ممکن است جواب دهد و فکر می‌کنم آدم تا جوان‌تر هست دستش برای این‌جور آزمون و خطاها بازتر است.
با این حال تفاوت لحن در راویان مختلف خوب از آب درآمده است...


درباره لحن‌ها خیلی با دقت و وسواس عمل کردم. جنسیت؛ موقعیت سنی، محل زندگی و‌... همه و همه در اینکه لحن هر شخصیت به چه شکل باشد موثر است. مثلا شانار یک دختر 21 ساله است و بدیهی است که لحن صحبت او باید با کامروز 52 ساله تفاوت داشته باشد.
به‌عنوان یک نویسنده بسیار جوان هیچ‌گاه فکر نکرده‌اید بهتر است از تجربیات زیسته خودتان برای داستان‌نویسی بهره ببرید؟
طبیعتا تجربه زیسته‌ من با یک نویسنده 50 ساله قابل قیاس نیست و کاری‌اش هم نمی‌توانم بکنم. نمی‌توانم چون جوان هستم ننویسم یا فقط به تجربیات زیسته‌ خودم در این بیست‌و‌اندی سال اکتفا کنم. شاید مثلا 30 سال دیگر جور دیگری فکر کنم و با خودم بگویم چطور چنین جسارتی به‌خرج دادم؟ ولی حالا این کار را می‌کنم چون فکر می‌کنم درست است.
در «انگار خودم نیستم» نشانه‌های کمرنگی از روابط عاطفی گذشته میان کاراکترها دیده می‌شود. مثلا به نظر می‌رسد نازنین به کامروز علاقه داشته، چرا این گره‌های عاطفی را پررنگ‌تر نکردید؟
گل‌درشت بودن را کلا نمی‌پسندم. لازم نیست همه چیز پررنگ و رو توضیح داده شود. گاهی یک اشاره کافی است. مخاطب امروزی هم آنقدر باهوش هست که بتواند نشانه‌ها را به‌درستی دریافت کند.
در کتاب جدیدتان هم مثل «یادت نرود که ...» گذشته، عنصر مهمی در داستان است. آیا سعی دارید فضای نوستالژیک را به مشخصه‌ ثابت آثارتان تبدیل کنید؟
گذشته بخش غیرقابل حذف زندگی همه‌ انسان‌هاست و هرچقدر هم که از آن فرار کنیم سهم بزرگی در شکل‌گیری ابعاد مختلف شخصیت‌مان دارد. ضمن آنکه «انگار خودم نیستم» داستان تحول و دگردیسی آدم‌هاست و در این تحول نمی‌توان نقطه‌ آغاز یعنی گذشته آنها را حذف کرد. «گذشته» برای شخص من خیلی دور نیست اما فکر می‌کنم پیر یا جوان همه ما به‌نحوی با گذشته‌مان زندگی می‌کنیم.
هر دو کتاب شما یک ویژگی مهم دارند و آن، قابلیت نمایشی بودن‌شان است. وقتی کتاب را در دست می‌گیری گویی با یک فیلمنامه مواجه هستی. چگونه به این سبک از نوشتن دست یافتید؟
این اتفاق به‌واسطه‌ پیشینه‌ سینمایی من رخ داده است. ناخودآگاه رویدادها را تصویری می‌بینم یعنی تجسم‌شان می‌کنم و این قضیه در نوشتن و انتخاب واژه‌ها و موقعیت‌ها نیز نمودار می‌شوند. اوایل فکر می‌کردم باید از حجم توصیفات و ذکر جزییات کم کنم ولی خب با چند نفر مشورت کردم و گفتند این کار را نکن. لزومی ندارد نوشته‌ همه نویسنده‌ها مثل هم باشد و این به من جسارت داد تا کاری را که فکر می‌کنم درست است انجام دهم.
اما توصیفات در «انگار خودم نیستم» کمتر از «یادت نرود که...» است.
بله. خب در «یادت نرود که ...» بعضی جاها توصیفات زائد بودند و این را می‌پذیرم بنابراین در «انگار خودم نیستم» سعی کردم در استفاده از آنها دقت بیشتری به خرج دهم.
شما در کلاس‌های داستان‌نویسی شرکت کرده‌اید؟
من کارشناس ارشد کارگردانی سینما هستم و واحدهای مربوط به نوشتن فیلمنامه را گذرانده‌ام. به هر حال سینما و ادبیات بسیار با هم مرتبط‌اند.
به کلاس‌های داستان‌نویسی و نویسندگی خلاق و ... اعتقادی دارید؟
به‌هر‌حال نباید این را فراموش کنیم که داستان‌نویسی هم یک تخصص است و نیاز به آموزش دارد. اما چیزی که با آن مشکل دارم این است که هر کسی نمی‌تواند مدرس داستان‌نویسی خوبی باشد. خیلی‌ها هستند که خودشان تا به حال یک داستان بلند هم ننوشته‌اند اما کلاس داستان‌نویسی به راه انداخته‌اند. آموزش داستان‌نویسی بد نیست ولی هر کلاسی هم قابل تایید نیست و اساسا به این مساله باور دارم که هر کس در این کلاس‌ها شرکت کند قرار نیست یک داستان‌نویس خوب شود. اما یکی از اصلی‌ترین محاسن این کلاس‌ها پیدا شدن آشنایی‌ها و روابطی است که ورود نویسندگان جوان را به نشرهای معتبر آسان می‌کند و برای خیلی‌هایشان فرصت‌های طلایی رقم می‌زند.
خودتان از تکنیک خاصی برای نوشتن استفاده می‌کنید؟
بگذارید از سینما شروع کنم. در فیلمنامه‌نویسی چندین متد وجود دارد. کتاب‌هایش را می‌خرید و طبق چارچوبی خاص به شما یاد می‌دهند که چطور باید فیلمنامه بنویسید. راستش هیچ‌وقت با این متدها میانه خوبی نداشته‌ام. برای واحد درسی مبانی فیلمنامه‌نویسی دانشکده، باید بر اساس شیوه فیلمنامه‌نویسی سم اسمایلی یک فیلمنامه می‌نوشتیم. آن روش را برحسب ضرورت کلاس یاد گرفتم ولی موقع نوشتن فیلمنامه‌ام آن را کاملا کنار گذاشتم زیرا کار هنری با دودو تا چهارتای ریاضی و این چارچوب‌های خشک و بسته جور درنمی‌آید. اگر نویسنده خودش را تا این حد تسلیم قواعد و چارچوب‌ها کند خلاقیتش نابود می‌شود، دست و پایش بسته می‌شود! معتقدم نویسنده و حتی فیلمنامه‌نویس در بسیاری از مواقع باید ذهن خود را رها کنند تا بتوانند اثر موفقیت‌آمیزی خلق کنند. خلاصه، من آن فیلمنامه را نوشتم. استادم به‌شدت از کار خوشش آمد و حتی مرا به گروهی معرفی کرد که برای سیمافیلم فیلمنامه تامین می‌کردند. در داستان‌نویسی هم به نظرم پیروی مطلق از تکنیک‌ها کار را مکانیکی و خشک می‌کند. شاید برای تصاحب جوایز ادبی مفید باشد اما خوانندگانی هم هستند که باید این کتاب‌ها را بخوانند و از خواندنش لذت ببرند. این اتفاق در کتاب‌های صرفا تکنیکی رخ نمی‌دهد.
وقتی شروع به نوشتن می‌کنید یکسره پیش می‌روید یا روش دیگری دارید؟
اصراری ندارم که هر سال کتاب منتشر کنم. اصلا دوست هم ندارم که این اتفاق بیفتد. نمی‌دانم اسمش را باید گذاشت وسواس یا چیز دیگر ولی نوشتن یک داستان بلند وقت زیادی از من می‌گیرد. خیلی وقت‌ها وسط کار، دو سه ماهی آن را رها می‌کنم و بعد دوباره برمی‌گردم سراغش. موقع نوشتن هم این‌طور نیستم که از فصل اول شروع کنم به نوشتن. گاهی برخی فصل‌های میانی کار برایم مسجل‌تر هستند و ابتدا آنها را می‌نویسم و معمولا فصل‌های اول و آخر کار را در مراحل بعد به آن اضافه می‌کنم. یک‌جورهایی مثل رج زدن در سینماست. این روش را به کسی نمی‌توانم توصیه کنم چون احتمالا من‌درآوردی است اما خودم غیر از آن به روش دیگری نمی‌توانم بنویسم.
پیش آمده بعد از چاپ کتاب فکر کنید می‌توانستید بهتر بنویسید؟
فکر می‌کنم خیلی‌ها همین‌طور باشند. یعنی هر بار که کتاب‌شان را می‌خوانند حس می‌کنند کاش مثلا آن قسمتش را یک جور دیگر نوشته بودم یا یک واژه دیگر را جایگزین کرده بودم. سر کتاب اولم، تا چند ماه پس از انتشار آن را نخواندم. اعتماد به نفس و اعصابش را نداشتم. بعد از مدتی که آدم واکنش مخاطبان را می‌بیند حالش بهتر می‌شود.
و ذهن‌تان تا چه مدت درگیر کتابی است که نوشتنش را تمام کرده‌اید؟
به‌هر حال تا مدت کوتاهی درگیر خواهی بود اما بعد کم‌کم باید از آن عبور کنی و به کارهای بعدی‌ات فکر کنی. معمولا وقتی کتابی چاپ می‌شود در حال کار روی کتاب بعدی هستم و دیگر آن‌قدر درگیرش نمی‌شوم.
با توجه به رشته تحصیلی‌تان قصد ندارید کارهایتان را به فیلم تبدیل کنید؟
چرا، خیلی هم زیاد. برای «یادت نرود که ...» چند پیشنهاد داشتم که قبول‌شان نکردم. فیلمنامه «یادت نرود که ...» را به قلم خودم سه سال پیش در بانک فیلمنامه خانه سینما ثبت کرده‌ام. امیدوارم روزی بتوانم خودم آن را جلو دوربین ببرم اما اگر نه باید فیلم با استانداردهایی که مد‌نظر خودم هست جلو دوربین برود. من در زمینه سینما آدم بسیار سخت‌یری هستم. دلیلش این است که از 12 سالگی نقد فیلم می‌نویسم وسینما را اصولی می‌شناسم. بنابراین فیلم‌ها برایم فراتر از تفریح و سرگرمی‌اند.
سایر اخبار این روزنامه